لغت نامه دهخدا
صمغالسماق. [ ص َ غُس ْ س ُم ْ ما ] ( ع اِ مرکب ) چون در دندان گیرند درد ساکن گرداند و جراحتها را نافع بود و اگر در شیافات کنند روشنائی چشم زیاد کند.
صمغالسماق. [ ص َ غُس ْ س ُم ْ ما ] ( ع اِ مرکب ) چون در دندان گیرند درد ساکن گرداند و جراحتها را نافع بود و اگر در شیافات کنند روشنائی چشم زیاد کند.
( اسم ) صمغی که از سماق بدست آید.
چون در دندان گیرند درد ساکن گرداند و جراحتها را نافع بود و اگر در شیافات کنند روشنائی چشم زیاد کند