شوبق

لغت نامه دهخدا

شوبق. [ ب َ ] ( معرب،اِ ) خشبةالخباز. ( از تاج العروس ). چوب نان پز و آن فارسی است و معرب شوبک است. ( از اقرب الموارد ). چوب نان پز، معرب چوبک. ( منتهی الارب ). چوبک. چوبه. تیرک. وردَنه. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به چوبک و شوبک شود.
شوبق. [ ش َ ب َ ] ( اِخ ) شوبک. قلعه استواری است در اطراف شام در بین عمان و ایله در نزدیکی کرک. ( از معجم البلدان ). رجوع به شوبک شود.