تجمش

لغت نامه دهخدا

تجمش. [ ت َ ج َم ْ م ُ ] ( ع مص ) از جمش که به فتح است و در منتخب نوشته که جمش بالفتح، ستردن مو. || بازی و عشق ورزیدن به کسی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فعل منحوت از جماشی، یعنی کنغالگی. دلربائی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ):
زآن بلاها بر عزیزان بیش بود
کآن تجمش یار با خوبان فزود.مولوی.آن مهابت قسمت بیگانگان
وآن تجمش دوستان را رایگان.مولوی.همینکه مرد با او تکرمش و تجمش آغاز کرد زن بر فور گفت نخست مادر را بفرست تا در آرایش و تصنع من دست حلیت و زینت یازد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 112 ). || ( اِ ) آواز باریک. ( غیاث اللغات )( آنندراج ).

فرهنگ معین

(تَ جَ مُّ ) (مص ل. ) ۱ - بازی کردن. ۲ - مغازله کردن.

ویکی واژه

بازی کردن.
مغازله کردن.

جمله سازی با تجمش

آن مهابت قسمت بیگانگان وین تجمش دوستان را رایگان
زان بلاها بر عزیزان بیش بود کان تجمش یار با خوبان فزود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس کش
کس کش
رویت
رویت
بی عرزه
بی عرزه
تشحیذ
تشحیذ