لغت نامه دهخدا سارح. [ رِ ] ( ع ص، اِ ) ستور چرنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ماشیة. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( المنجد ). سارحة نظیر آن است. ( المنجد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گروهی که آنان را سرح است. ( اقرب الموارد ). رجوع به سرح شود. || شترچران. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).