داموغ

لغت نامه دهخدا

داموغ. ( اِ ) فریاد و فغان و ناله و زاری باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).
داموغ. ( ع ص ) حجر داموغ؛ سنگ سرشکن چنانکه شکستگی را بدماغ رساند. ( منتهی الارب ). داموغة. ( آنندراج ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فاک
فاک
قمبل
قمبل
کصخل
کصخل
انس
انس