لغت نامه دهخدا
درنگر تا طیره گردد سروبن
برگذر تا خیره گردد نسترن.سعدی. || پررو شدن. شوخ چشم شدن. گستاخ و دلیر شدن. بی آزرم و بی شرم شدن:
بگفتا نیکمردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیز دندان.سعدی.فرزانه رضای نفس رعنا نکند
تا خیره نگردد و تمنا نکند.سعدی ( رباعیات ).