خست کردن

لغت نامه دهخدا

خست کردن. [ خ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رنگ کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ):
نویسنده برخامه بنهاد دست
بعنبر سر نامه را کرد خست.فردوسی.گویا با تو من نشست کنم
قصدآن طره چو شست کنم
باده راوقی بجان بخرم
پس بخوناب دیده خست کنم.شرف الدین شفروه.
خست کردن. [ خ ِس ْ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بخل ورزیدن. امساک کردن.

فرهنگ فارسی

بخل ورزیدن امساک کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال تماس فال تماس فال ورق فال ورق