بیلفختن. [ ی َ ف َ ت َ ] ( مص ) الفختن. ( یادداشت مؤلف ). الفغدن. الفنجیدن. فراهم آوردن. جمع کردن. اندوختن. گرد کردن. ( ناظم الاطباء ): با خردومند بی وفا بود این بخت خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت بخور و بده که پر پشیمان نبود هر که بخورد و بداد از آنک بیلفخت. رودکی ( از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ). رجوع به الفختن شود.