بر نشستنی

لغت نامه دهخدا

برنشستنی. [ ب َ ن ِ ش َ ت َ ] ( ص لیاقت ) لایق سواری. ( ناظم الاطباء ). مَرکب. مرکوب. ( یادداشت دهخدا ). رَحول. ( دهار ). قذّاف: اِرکاب؛ ستور برنشستنی دادن کسی را. قَعش؛ برنشستنی شبیه هودج. ( از منتهی الارب ). قَعود، مَطیّة؛ اشتر برنشستنی. ( دهار ).

فرهنگ فارسی

یق سواری مرکوب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش