بذح

لغت نامه دهخدا

بذح. [ ب َ ] ( ع مص ) شکافتن زبان شتربچه را تا شیر نمکد: بذح لسان الفصیل. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بازکردن پوست را از رگ: بذح الجلد عن العرق. || چیزی دادن: لوسألتهم ما بذحوا بشی یعنی اگر سؤال کنی از ایشان ندهند چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
بذح. [ ب َ ] ( ع اِ ) کفتگی. شکاف. شق. ( از اقرب الموارد ). جای شقوق. ( منتهی الارب ). جای شکافته. ( شرح قاموس ). جای شقاق دست و پا. ( ناظم الاطباء ) ج، بذوح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
بذح. [ ب َ ذَ ] ( ع اِ ) خراش ران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال انگلیسی فال انگلیسی