بجا امدن

لغت نامه دهخدا

( بجا آمدن ) بجا آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) برآورده شدن. برآمدن. || قرارگرفتن. آرام یافتن. بر جای قرار یافتن:
بجاآمدند آن سپاه مهان
شدند آفرین خوان به شاه جهان.فردوسی.و رجوع به جا و بجای آمدن شود.