انهجام

لغت نامه دهخدا

انهجام. [ اِ هَِ ] ( ع مص ) شکسته و ویران گردیدن خانه. || اشک ریختن چشم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پومپویر
پومپویر
الکن
الکن
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
گاییدن
گاییدن