لغت نامه دهخدا ابوعیاض. [ اَ ] ( ع اِ مرکب ) باشه. باشق. ابوسراقه. ( مهذب الاسماء ).ابوعیاض. [ اَ ] ( اِخ ) صحابی است.ابوعیاض. [ اَ ] ( اِخ ) ابان بن راشد سروجی. از روات حدیث است و از مسعودی روایت کند.ابوعیاض. [ اَ ] ( اِخ ) عمروبن الأسود العبسی الشامی. از روات حدیث است.