دماغ سوختگی

لغت نامه دهخدا

دماغ سوختگی. [ دَ / دِ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) رنج دیدگی. ناکامی. شکست. افسردگی. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به دماغ سوختن و دماغ سوخته شود.

فرهنگ فارسی

رنج دیدگی. ناکامی.

جمله سازی با دماغ سوختگی

آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است
مادر و پدر این کودک نیز دچار سوختگی ۸۰ درصد و ۹۰ درصد شده‌اند به همراه برادرش در وضعیت وخیمی دربیمارستان بستری هستند.
فسفر سفید می‌تواند باعث سوختگی پوست شود. در عین سوزاننده بودن، فسفر سفید ممکن است موجب آسیب به کبد، قلب و کلیه شود
هم‌اکنون سبزوار دومین قطب پرتو درمانی شرق کشور و نیز دومین شهر دارای درمانگاه سوختگی پس از مشهد است.
آتش چگونه از سر ما واشود به آب چون لاله، داغ سوختگی در سرشت ماست
ز خود رمیده شرار دلی‌ست در نظر من بس است اینقدرم یادگار سوختگی‌ها