کین جوک
فرهنگ فارسی
جمله سازی با کین جوک
شبی قصد لبت کردم از آن شب سپاه کین چشمت در سپاهست
به کین پدر تا بسی روزگار برآورد از شهر توران دمار
برآمدش گه کین گرد تیره از دریا بخاستش گه مهر آب روشن از آذر
یکی با دگر گفت کین شوربخت ازو دور شد افسر و تاج و تخت
گاه مهرت نماید از سر کین مر ترا در خیال زر عیار
کین پای به کوی او رسیده ست گاهی ز قفای او دویده ست