بر سر کوچه خمار به شهر شوال خانه ای گیر که بستند در شهر صیام
ز این و آن چو بری مال باش واقف حال که در ره تو به هر کوچهای بود عسسی
مجنون ما ز بس که به هر کوچه ای دوید هموار گشت شهر و بیابان به گرد رفت
زان پیش که بنیاد شود کلبه شادی در کوچه ما ساخت قضا، خانه غم را
روزی دیوانه می آید برون صائب زسنگ هست تا در کوچه ها هنگامه طفلانه گرم
راهی به سر آن مه شبگرد نبردیم چندان که چو خورشید به هر کوچه دویدیم