لغت نامه دهخدا
کامگاری گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) سروری یافتن. پیروز شدن:
ز هر کشوری نامداری گرفت
همه بر جهان کامگاری گرفت.فردوسی.
کامگاری گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) سروری یافتن. پیروز شدن:
ز هر کشوری نامداری گرفت
همه بر جهان کامگاری گرفت.فردوسی.
سروری یافتن پیروز شدن
💡 بنگر که پس از نیستی چگونه با جاه شدستی و کامگاری
💡 به هر کامی که داری کامگاری به هر نامی که جویی نامداری
💡 ز پیروزی چین چو سربر فراخت همه کامگاری ز یزدان شناخت
💡 که او را بیاریم و یاری دهیم به ماهوی بر کامگاری دهیم
💡 گردون کامگاری بر حلقه کمر خورشید روزگاری در سایه کلاه
💡 به کامگاری بر دیده زمانه نشست قدم ز رتبت بر تارک سپهر نهاد