لغت نامه دهخدا
کاتب جزری. [ ت ِ ب ِج َ زَ ری ی ] ( اِخ ) نصراﷲبن ابی الکرام. رجوع به ابن اثیر در همین لغت نامه و ج 3 ص 332 ریحانة الادب شود.
کاتب جزری. [ ت ِ ب ِج َ زَ ری ی ] ( اِخ ) نصراﷲبن ابی الکرام. رجوع به ابن اثیر در همین لغت نامه و ج 3 ص 332 ریحانة الادب شود.
💡 به گوشم کاتب اعمال گوید عرفی انصافی که ننوشتم ثوابی، در گنه صد لوح شستم
💡 غیر از طریق جور و رسوم ستمگری کاتب نکرده ثبت مگر درکتاب دوست
💡 بهر چه رای تو پروانه صواب دهد نبشته کاتب قدرت بقاء در منشور
💡 ز روی کاتب اعمال شرم کن، تا کی به نامه عملت حرف خورد و خواب برد؟
💡 به عمر باقی و عیش هنی و دولت شاه نوشت کاتب علوی به نام تو منشور