در سراندیب آدمیزاد دلیر بر پربزادان و دیوان گشت چیر
به پیمان یکی خاطرم شاد کن مرا در سراندیب داماد کن
سراندیب را سازم از کین خراب ز دریا ببندم درین شهر آب
فغان دلیران و آوای کوس ز دشت سراندیب شد تا بروس
سپه را بسوی سراندیب برد سر سروران را ز سر شیب بود
سه جنگ کران در سراندیب برد بسی از بر سر سوی شیب برد