پرگران کردن
ویکی واژه
جمله سازی با پرگران کردن
مژه خواباندم و دل را به جمعیت علم کردم تماشا پرگرانی داشت بر دوشیکه خمکردم
بار تعلّق پرگران، جانِ بلاکش ناتوان بر دوش تا کی چون خران خواهی کشید این بارها!
پرگران خیزیم از سعی ضعیفیها مپرس نقشسنگیکردگل تمثال ما هرجا نشست