وادی اضم
فرهنگ فارسی
جمله سازی با وادی اضم
گرچه قطع وادی امیدگامی هم نداشت حسرت آگاهست از راهی که من پیمودهام
در آن وادی که دامان تصرف بشکند رنگم چو اوراق خزان نقش قدم هم زرد برخیزد
بیک نگاه درین وادی ایصنم چه عجب ز کعبه گر ره صد کاروان بگردانی
این چه وادی بود که چون مجنون همه لیلی است در بیابانش
پهلویخودمیخورم چون شمعو ازخود میروم رهنورد وادی تسلیمم از زادم مپرس
در وادیی که محمل امید بستهایم نالد شکست بر جرس کاروان او