نمود بلور
ویکی واژه
جمله سازی با نمود بلور
نیرزد به آن دم، که دل آرزو به چیزی نمود و نشد، زآن او!
چون پرده برانداخت نمود آنچه نمود ببرید زبانم و سرم بیرون داد
ببین از پیش و دل با خویش میدار نمود خویش را در پیش میدار
طلسمی را نمودی پر ز اسمی خود از نکبت فتادی در طلسمی
در آن الست و بلی جان بیبدن بودی تو را نمود که آنی چه در غم اینی
عقل را خود به خود چو راه نمود پس به شایستگی ورا بستود