نقطۀ قطرگی
جمله سازی با نقطۀ قطرگی
قطره بودم چو شدم غرقه دریا(ی) قدم قطرگی رفت و دگر من همه دریا بودم
به قطرگی ز محیطم مباش آنهمه غافل اگر چه مویکمر نیستم حبابکلاهم
بیچاره دل کسی که از شومی نفس در قطرگی افتاد و به دریا نرسید
تاملهای کمظرفی فشرد اجزای من بیدل دو روزی پیش ازینم قطرگیها بود دریایی
محملم در قطرگی آرایش صد موج داشت تا شدم گوهر به دوش خویش بارم کردهاند
از وهم قطرگی ست که در خود گمیم ما اما چو وارسیم همان قلزمیم ما