نان باره
فرهنگ فارسی
جمله سازی با نان باره
بس که برین باره کوه و دشت که بینی ابر زمستان گذشت و باد بهاری
آیم اگر بخویش دگر باره جان دهم آن خواب را که روزی من شد در آن سحر
رفت عیسی عاقبت زانجایگاه چون دگر باره فرود آمد براه
همه شب همی دوش خوردم دریغ که گر باره کُشته نگشتی به تیغ
نه با من چند باره عهد کردی که هرگز روزی از من برنگردی
یارم به تفرج چمن بیرون شد بر باره چو مه سوار برگردون شد