از کان و بحر دیده و دل، هدیه تو را یاقوت و لعل و لولو و مرجان نهاده ام
به باد نمرود از سهم کرکس پران به ریش فرعون از نظم لولوی خوشاب
خاک درگاهش، چو عقد گلستان از باد صبح آتش اندر آبروی لولوی مکنون زده است
داشتم من بیگل و بیآب و بیلؤلؤی یار آب در اطراف و گل در دامن و لولو به چشم
گر کشید اسکندر از ظلمت همی یاقوت سرخ کلک او بس لولو مکنون زظلمت چون کشید
مانند نخلی بارور بیخش کرم شاخش هنر جای ثمر از این شجر لولوی لالا ریخته