لعل خفتان. [ ل َ خ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مریخ. ( آنندراج ): به ترک لعل خفتان تاخت مرکب.سنجر کاشی ( در معراج ). || ( اِخ ) لقب یکی از امرای دست چپ امیر حمزه که قصه مصنوعه آن مشهور است. ( آنندراج ): ز دست چپ ساقی آید به مجلس ملک قاسم لعل خفتان مینا.میرنجات ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
۱- آنکه خفتانش برنگ لعل باشد. ۲- مریخ.
جمله سازی با لعل خفتان
مشو پیش صف ای نه مرد و نه زن که خفتان تو اطلس نیست بردست
زدش بر کمربند و خفتان و گبر بر آوردش از کوهه زین به ابر
چو مردان همه ساز خفتان به بر همه ساز و اسباب یکسر ز زر
کس از لشکر ما ز هیجا برون نیامد جز آغشته خفتان به خون
به جای زر ز آهن دارد افسر ز پولادش بود خفتان چو گوهر