شوریده نژاد

لغت نامه دهخدا

شوریده نژاد. [ دَ /دِ ن ِ ] ( ص مرکب ) که خون چند نژاد دارد. ( یادداشت مؤلف ): الایتشاب؛ شوریده نژاد شدن. ( المصادر زوزنی ).

فرهنگ فارسی

که خون چند نژاد دارد

جمله سازی با شوریده نژاد

عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد صبر بی‌دل کرد و بی‌دلدار نتوانست کرد
ای نصیحتگو میا نزدیک کز سودای عشق اهلی شوریده خود را از دو عالم دیده دور
بس که به سر بر زدم دست به زاری نماند بلبل شوریده را طاقت دستان من
دلی شوریده خوانندش که در بازار معشوقی خریدار پریشانی است صد زلف پریشانی
در جهان شوریدگان هستند و نیست هر که او شوریده شد شیدای عشق
اثر مهر تو دارد دل شوریده هنوز رقم چهر تو دارد ورق دیده هنوز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شیمیل
شیمیل
دیکته
دیکته
قالب
قالب
حلما
حلما