لغت نامه دهخدا
شمشیردنبه. [ ش ِ / ش َ دُم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) عکه. عقعق. کلاژه. زاغچه. زاغی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شمشیردنبه. [ ش ِ / ش َ دُم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) عکه. عقعق. کلاژه. زاغچه. زاغی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
کلاژه زاغچه زاغی
💡 شهید جلوه شمشیر گشتنم بس نیست هلاک شوخی پرواز ترکشم دارد
💡 کسی را چو من دست و شمشیر نیست چو من جنگ یازم به خون شیر کیست
💡 به جسم نکهت الطاف اوست اصل حیات به چشم هیأت شمشیر اوست شخص اجل
💡 هم دین حق گرفت ز شمشیر او رواج هم فرق ملک یافت ازو تاج افتخار
💡 بشکفت، شد نشانهٔ آن تیر اگر دلم خندید، گشت زخمی شمشیر اگر دلم
💡 بر زمین هند و سِند از هیبت شمشیر او شیر غرنده نگردد یک زمان غایب ز غاب