ستمکاری کردن

لغت نامه دهخدا

ستمکاری کردن. [ س ِ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ستم کردن. ظلم کردن. جور کردن:
ستمکاری کنیم آنگه بهر کار
زهی مشتی ضعیفان ستمکار.نظامی.بزیر سایه عدل تو آسمان را نیست
مجال آنکه کند بر کسی ستمکاری.سعدی.رجوع به ستم کردن شود.

فرهنگ فارسی

ستم کردن ظلم کردن

جمله سازی با ستمکاری کردن

از جفاجوئی که هست آندلبر ناسازگار از ستمکاری که هست آندلبر نامهربان
ساوول (سَروَه) دشمن شهریور است و نمادی از شهریاری بد و ستمکاری. احتمالاً همان رودرَه سَروَه خدایی از تبار دوا (هندوئیسم)‌های هندی بوده‌است که در ایران، شهریاری بد و ظالم را تجسم می‌بخشد.
تا چند نگارا تو! بدخوی و ستمکاری این خوی و ستمکاری از دست بده باری
چو تو یا کم ز تو یاری توان جست چه باشد گر ستمکاری نباشد
ای عزیز من ستمکاری مکن بیش ازین بر بندگان خواری مکن
هر گاه برای نجات کشور تصمیم‌گیری قطعی لازم باشد، نباید بگذاریم ملاحظاتی در زمینه دادگری، انسان‌دوستی یا ستمکاری، یا حتی سرفرازی و سرافکندگی به میان آید.