بهم پیچیدن طومار هستی بود منظورم اگر از آستین دستی برون چون تاک می کردم
که یارد در سر زلف پریشان تو پیچیدن اگر باشد چنین گستاخی از باد صبا باشد
زخواب عافیت چون موجگوهر نیستم غافل بهم میآورد مژگان من بر خوبش پیچیدن
همه در طره و گیسو نتوان پیچیدن کانچه من دیدهام از ملک جمالش، مویی است
زبان رمز می فهمی مشو غافل زمکتوبم به خود پیچیدن او می نماید پیچ و تابم را
کعبه جویان زحمت شبگیر بیجا می کشند چاره کوتاهی این ره به خود پیچیدن است