رنگ درامیختن

لغت نامه دهخدا

( رنگ درآمیختن ) رنگ درآمیختن. [ رَ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) رنگ آمیختن. نیرنگ ساختن. حیله کردن. مکر بکار بردن. رجوع به رنگ آمیختن و رنگ شود:
ز هرگونه رنگ اندرآمیختی
دل شاه توران برانگیختی.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( رنگ در آمیختن ) رنگ آمیختن نیرنگ ساختن حیله کردن مکر بکار بردن

جمله سازی با رنگ درامیختن

💡 زمین بوسید رنگ‌ آمیز چالاک ز روی خویش نقشی بست بر خاک

💡 چون همه مومست و چیزی نیز نیست رو که چندان رنگ جز یک چیز نیست

💡 برآرد اشکها رنگ کبوترهای صحرایی چو آب آید به چشم از یاد آن چاه زنخدانم

💡 فیّاض چون نهان کنم این غم! که بارها رنگ رخ مرا نگهش رو به رو شکست

💡 هم ز نبضت هم ز چشمت هم ز رنگ صد سقم بینند در تو بی‌درنگ

💡 کس ره نبرد حال سیه روز غمت را در خویش نهان گشته به رنگ شب تار است