دست بدارنده

لغت نامه دهخدا

دست بدارنده. [ دَ ب ِ رَ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) تارک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دست بردارنده. رهاکننده.

فرهنگ فارسی

تارک دست بردارنده رها کننده

جمله سازی با دست بدارنده

سپهبد بدارنده سوگند خورد کزین دژ برآرم بخورشید گرد
4 - برات: يكى از تحميلات غير عادلانه و بسيار نامتناسب دوران مغول، نوشتن بروات بود رسم برات نويسى كه از زمان سلجوقيان نيز وجود داشت در زمان مغول به وضع بسيار خشن و ظالمانه اى معمول گرديد برات عبارت از حواله اى بود كه از طرف حكومت به شاهزادگان، امرا و اعيان مغول داده مى شد و بدارنده آن حق مى داد كه مبلغ معينى مقررى از نواحى و ولايات، وصول نمايد. (283)
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ» خداوند شما داناست بشما، «إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» اگر خواهد ببخشاید بر شما «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» یا اگر خواهد عذاب کند شما را، «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا (۵۴)» و ترا بر ایشان کوشنده و بدارنده نفرستاده‌ایم و نه دل دار و نه کار توان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
میلف یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
فاک یعنی چه؟
فاک یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز