درز کور
ویکی واژه
جمله سازی با درز کور
من چنان فهمیده ام از طرز آن که نخواهد رفت مو بر درز آن
پاره پاره کرده درزی جامه را کس زند آن درزی علامه را
چرا ندوخت قبای تو، درزی نوروز چرا بگوش تو، از ژاله گوشواری نیست
میدرد میدوزد این درزی عام جامهٔ صدسالگان طفل خام
رشته بر پا دلبر درزی شبی آمد مرا جامه من بر قد و بالای او آمد رسا
فراق یار چو آید ز پیش یار سزد که درز اشک نمایم نثار پای فراق