لغت نامه دهخدا
دادطلبی. [ طَ ل َ ] ( حامص مرکب ) عمل دادطلب. تظلم. دادخواهی. || دادستانی. ستاندن داد مظلوم از ظالم.
دادطلبی. [ طَ ل َ ] ( حامص مرکب ) عمل دادطلب. تظلم. دادخواهی. || دادستانی. ستاندن داد مظلوم از ظالم.
عمل داد طلب. داد خواهی
💡 صفت چتر سیاه که از پی چشم خورشید آن سیاهی که تو در خود طلبی هست همان
💡 انشعاب و استقلال طلبی از همان آغاز بر دولت سلجوقی حاکم بود، به گونهای که فتوحات سلجوقیان پس از نبرد دندانقان در سال ۴۳۱ه. ق در میان اعضای اصلی خاندان تقسیم شد و همه آنان حق ضرب سکه داشتند.
💡 اگر تمیز طلبی جانبین صورت گرفت، فیصله استیناف قطقیت حاصل میکند. دوسیه به خاطر تطبیق جزاء بمرجع اولی آن فرستاده میشود.
💡 درد را چاشنیی هست که درمانرا نیست گر تو آن می طلبی مایه ی درمان درباز
💡 کامم اگر طلب کنی یک رهم از وفا طلب ور طلبی مرا خود مرگ من از خدا طلب
💡 بهرام را به شکاردوستی و عیش طلبی و معاشقه با زنان وصف کردهاند و داستانهایی از او در این باره بر جای ماندهاست.