خیمه ٔ بزرگ

لغت نامه دهخدا

خیمه بزرگ. [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ی ِ ب ُ زُ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) سراپرده بزرگ. سراپرده شاهان. فسطاط: خیمه و خرگاه و سراپرده بزرگ زده او را از پیل گرفتند. ( تاریخ بیهقی ). خوارزمشاه موزه و کلاه پوشید و بخیمه بزرگ آمد. ( تاریخ بیهقی ). خیمه بزرگ بر بالا برده بودند از شهر برسم... و بلند و همه سوادسازی زیر آن. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ فارسی

سراپرده بزرگ سرا پرده شاهان

جمله سازی با خیمه ٔ بزرگ

💡 دل دیوانه کی در گوش گیرد پند دانا را حباب از خیمه نتواند که پوشد روی دریا را

💡 ساربان خیمه به صحرا زد و اینم عجب است که قیامت نشد آن روز که محمل می‌شد

💡 سایه اندازم ز کویت خیمه سان بر باغ و راغ گر نگردد کوه اندوه تو میخ دامنم

💡 گرد گلزار فنا تا چند گردی زابلهی در سرای باقی آی و خیمه در گلزار زن

💡 خیمه جا، روستایی از توابع بخش اندیکا شهرستان مسجدسلیمان در استان خوزستان ایران است.