خلاص جویان

لغت نامه دهخدا

خلاص جویان. [ خ ِ / خ َ ] ( نف مرکب، ق مرکب )رهایی جویان. در حال طلب آزادی و رهایی:
زید از پس او چو سایه پویان
وز سایه او خلاص جویان.نظامی.

فرهنگ فارسی

رهایی جویان در حال طلب آزادی و رهایی

جمله سازی با خلاص جویان

شب و روزی در اینجاگاه جویان بسر در راه عشق افتاده پویان
عیب جویان همه چشمند و زبان، گوشی نیست ورنه گفتار تو واعظ همه در و گهر است
بدست خویش قضا را بسوی خویش کشد هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین
چو گور ظلم جویان تیره و تنگ گریزان زندگان از وی به فرسنگ
زنهار! درین کوی بغفلت نخرامی جویان خدا باش، اگر مرد تمامی