گر سری در محفل آن چهره گلناری کشد در چمن از سرو بلبل خط بیزاری کشد
چید آنکس از گلستان حیات خود گلی کز کف ساقی گلرخ جام گلناری کشید
رهین ناز طبیبان چرا شوم صائب؟ مرا که شربت عناب، اشک گلناری است
این زرنگ رخ من گردد دیناری زود وان ز عکس رخ تو زود شود گلناری
ز سودای گل سوری ز عشق روی گلناری من و بلبل به سر بردیم عمری در گرفتاری