حجاب الحنک

لغت نامه دهخدا

حجاب الحنک. [ ح ِ بُل ْ ح َ ن َ ]( ع اِ مرکب ) غشاء کام.

جمله سازی با حجاب الحنک

مسح و تخت الحنک و سبحه و مسواک و عصا بگرفتند و برفتند سه شیخ رهبر
تحت الحنکی از بر دستار فکنده چون جیب افق از بر گردون مدور
چند یابیم چمد شیخ وگروهی بریا همچو تحت الحنک افتاده بدور و بر او
ز بیم شحنهٔ امر تو بسته از زنار چو شیخ صومعه تحت الحنک سلیمانی
سبحه بر کف در گلو تحت الحنک پنجه اش در مال مظلومان هنک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سیالیت
سیالیت
اعتبار
اعتبار
رویت
رویت
جنده
جنده