در گلو گریه گره گشت بسوزد دل اگر تیغ آن شوخ ره آه و فغان نگشاید
به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را
آن شاعری که در حق ممدوح خویش گفت: «ای کرده چرخ تیغ تو را پاسبان خویش»
بر سر جامی ار زدی تیغ و شمردیش گنه تیغ دگر بزن که تا عذر گناه سازمش
هم جفای دوستان هم جور دشمن میکشم هرکه از هر جا برآرد تیغ گردن میکشم