تیغ فعل

لغت نامه دهخدا

تیغفعل. [ ف ِ ] ( ص مرکب ) چون شمشیر بران و قاطع:
تا دیدم آن دوات پر از کلک تیغفعل
زرادگاه رستم دستان شناسمش.خاقانی.

فرهنگ فارسی

چون شمشیر بران و قاطع

جمله سازی با تیغ فعل

در گلو گریه گره گشت بسوزد دل اگر تیغ آن شوخ ره آه و فغان نگشاید
به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را
آن شاعری ‌که در حق ممدوح خویش‌ گفت‌: «‌ای کرده چرخ تیغ تو را پاسبان خویش‌»
بر سر جامی ار زدی تیغ و شمردیش گنه تیغ دگر بزن که تا عذر گناه سازمش
هم جفای دوستان هم جور دشمن می‌کشم هرکه از هر جا برآرد تیغ گردن می‌کشم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسرع وقت یعنی چه؟
اسرع وقت یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز