توان پاشش
ویکی واژه
جمله سازی با توان پاشش
گره ز غنچه پیکان گشودن آسان است دل گرفته ما را توان وا کرد
اگر درد مرا قسمت توان کرد نماند در جهان یک جان بی درد
گرم حال ازین به توان کرد به کن وگر زین بتر میکنی هم تو دانی
صبحدمی، روی ز مردم نهفت هر در طاعت که توان سفت، سفت
بهروز «سروش»ازخجسته سروش روان را و تن را توان خواه و توش
بده کام مرا گر می توانی چو دادی کام من دیگر تو دانی