بفرزندی برداشتن

لغت نامه دهخدا

بفرزندی برداشتن. [ ب ِ ف َ زَ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) پسرخواندگی گرفتن. ( آنندراج ):
چرخ آنروز که گهواره ز پیشم برداشت
پدر عشق بفرزندی خویشم برداشت.میرزاملک مشرقی ( از آنندراج ).دل همان روز پدر از من شیدا برداشت
که بفرزندیم این عشق جگرخا برداشت.واقف خلخالی ( از آنندراج ).و رجوع به مجموعه مترادفات ص 78 شود.

جمله سازی با بفرزندی برداشتن

💡 از آن زمان که بفرزندی انتخابش کرد ز فضل و رحمت گسترد سایه اش بر سر

💡 و قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ زن فرعون گفت قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ روشنایی چشم است مرا و ترا لا تَقْتُلُوهُ مکشید او را عَسی‌ أَنْ یَنْفَعَنا تا مگر بکار آید ما را أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً یا بفرزندی گیریم او را وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹) و ایشان نمی‌دانستند.

💡 نورسان را تا بفرزندی گزیدم در جهان رسم شد فرزند را مهری نباشد بر پدر

💡 با وجود آنک بیشم از کمال عنصری سر بفرزندی نهد در باب دانائی مجیر