برگ انگشت نگاری
جمله سازی با برگ انگشت نگاری
خراش ناخن عدلش چو کوه ظلم بکند بماند در دهن انگشت تیشهٔ فرهاد
جای عجز است و مرا نیست گمانی که شما گره عجز به انگشت ظفر بگشایید
چو بگشاد آن تیر رزمآزما زدش تیر ناگه به انگشت پا
غم تو هرچه درآیم که با تو برگویم شکیب می نهد انگشت بر لبم که خموش
کف نوال تو دریای همت است و ازو بود روانه به هرسو چو جویبار انگشت
ای روی تو کشف صورت حق کرده انگشت تو فرق ماه را شق کرده