برد قوش
فرهنگ فارسی
جمله سازی با برد قوش
ز دریا کردمی باید کرانه بباید برد این را سوی خانه
و گر به کان نگرد دشمن ترا آهن برد گلویش ناگشته ناوک و خنجر
که شوقم برد از جا این صدا چیست به گوشم این صدای آشنا چیست
آنی که حسد مه از صفای تو برد گل پیرهن صبر برای تو درد
آن هجر که نام من فرو بردی هست وآن صبر که کام من برآوردی کو؟
بغض حیدر دین و ایمانت برد سوی قعر دوزخ آسانت برد