لغت نامه دهخدا
اسودالدم. [ اَ وَ دُدْ دَ ] ( اِخ ) نام کوهی است که درباره آن گفته اند:
تبصر خلیلی هل تری من ظعائن
رحلن بنصف اللیل من اسودالدم.( معجم البلدان ).
اسودالدم. [ اَ وَ دُدْ دَ ] ( اِخ ) نام کوهی است که درباره آن گفته اند:
تبصر خلیلی هل تری من ظعائن
رحلن بنصف اللیل من اسودالدم.( معجم البلدان ).
نام کوهی است که درباره آن گفته اند تبصر خلیلی ها تری من ظعائن رحلن بنصف الیل من اسود الدم.
💡 جشيش ديلمى كه از ايرانيان مسلمان يمن بود گويد: حضرترسول اكرم صلى اللّه عليه و آله براى ما نامه نوشتند كه با اسود كذّاب جنگ كنيم.
💡 بشبرو زنگیی مانی که سر بالش بود اسود بسرکش هندوئی مانی که جلبابش بود ادکن
💡 (( المهدى من ولدى اربعين سنة كان وجهه كوكب درى فى خده الايمنخال اسود عليه عبائتان قطوا نيتان، كانه منرجال بنى اسرائيل يستخرج الكنوز و يفتح مدائن الشرك؛))
💡 بدید کوهی دیوانه صبغة الله را نه ابیض است و نه اسود نه سرخ و زرد و کبود
💡 ز سهم تیر و عکس تیغ و گرد خاک و خون یابی وجوه اصفر جبال اخضر سپهر اسود زمین احمر
💡 178) من صنع شيئا للمفاخرة حشره الله يوم القيامة اسود، بحار، ج 73،ص 292.