ابو واصل

لغت نامه دهخدا

ابوواصل. [ اَ بو ص ِ ] ( اِخ ) محدث است. او از ابی مسعود و از او عبدالکریم روایت کند.
ابوواصل. [ اَ بو ص ِ ] ( اِخ ) محدث است. او از ابی امیه و از او محمدبن سلیمان روایت کند.
ابوواصل. [ اَ بو ص ِ ] ( اِخ ) تمیمی. محدث است. او از ابی صادق و از او مروان روایت کند.
ابوواصل. [ اَ بو ص ِ ] ( اِخ ) جنادبن واصل کوفی مولی بنی اسد و بعضی کنیت او را ابومحمد گفته اند. رجوع به جناد... شود.
ابوواصل. [ اَبو ص ِ ] ( اِخ ) سلیمان بن فرّوخ. محدث است. او صحبت ابوایوب را دریافته و از او قریش بن حیان روایت کند.
ابوواصل. [ اَ بو ص ِ ] ( اِخ ) عبدالحمیدبن واصل بصری. او از اَنَس و از او عتاب بن بشیر روایت کند.

فرهنگ فارسی

محدث است

جمله سازی با ابو واصل

💡 مختار به سزاى اين كار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خودبغلطيد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفه خز آن حضرت را قيس بن اشعث برد و از اينجهت او را (قيس القطيفه ) ناميدند.(305)

💡 تلگرام محترم واصل، از ابراز محبت جنابعالى تشكر مى نمايم.

💡 ز واصلان طریقت مجو قرار که موج به قلزمی که بود بیکنار درگردست

💡 چون نداری پر و بالی که شوی واصل بحر در ره سیل همان به که خس و خار شوی

💡 چون تو واصل گشتهٔ اینجایگاه بیش را در بیشتر چندین مخواه

💡 از این رو برای مدتی بین طرفین درگیری عمده‌ای پدید نیامد. در نهایت، ماه اکتبر به رومل گزارش‌هایی واصل شد که تهاجم دشمن را قریب‌الوقوع می‌دانست.