ابو حماد

لغت نامه دهخدا

ابوحماد. [ اَ ح َم ْ ما ] ( ع اِ مرکب ) دیک. ( المزهر ). خروه. خروس. ابوبرائل. ابویقظان.
ابوحماد. [ اَ ح َم ْ ما ] ( اِخ ) نام قریه ای از قراء مصر بر راه بنها و سویش.
ابوحماد. [ اَ ح َم ْ ما ] ( اِخ ) حنفی. محدث است.
ابوحماد. [ اَ ح َم ْ ما ] ( اِخ ) سالم. محدث است. عبیداﷲبن موسی از او و او از سدی روایت کند.
ابوحماد. [ اَ ح َم ْ ما ] ( اِخ ) عقبةبن عامر الجهنی. صحابی است.
ابوحماد. [ اَح َم ْ ما ] ( اِخ ) کوفی. یحیی بن آدم و جز او از وی روایت کنند. و لیس بشی ٔ. ( الکنی و الاسماء، للدولابی ).
ابوحماد. [ اَ ح َم ْ ما ] ( اِخ ) مفضل بن صدقه. محدث است.

فرهنگ فارسی

نام قریه از قرائ مصر

جمله سازی با ابو حماد

و وقتى كه حماد نماز كرد در نزد آن حضرت دو ركعت پس فرمود آن حضرت: مااقبح بالرجل منكم يمضى عليه ستون سنة اوسبعون سنة، لايحسن ان يقيم صلاة واحدةبحدودها چقدر زشت است براى مردان شما كه مى گذرد بر ايشان شصتسال يا هفتاد سال، و نتوانند يك نماز را با حدود و آداب آن انجام دهند.
ثواب غذا دادن به برادر مؤ من در راهخداىعزوجل حديث: 1 ابى رحمه الهقال حدثنى سعد بن عبداللهعن احمد بن ابى عبدالله عن ابيه عن حماد عن ربعى عن ابىعبدالله عليه السلام قال من اطعم اخا فى الله كان له من الاجرمثل من اطعم فئاما من الناس قلت ما الفئام قال مائه الف من الناس
641 - عن حماد بن بشير قال: سمعت ابا عبدالله عليه السلاميقول: ما ذئبان ضاريان فى غنم قد غاب عنها رعاوها احدهما فى اولها و الاخر فى آخرهاباضر فيها من حب المال و الشرف فى دين المسلم.
4- حماد بن حبيب  (حماد بن حبيب كوفى ) گفت: سالى براى انجام حج با عده اى بيرون شديم همين كهاز جايگاهى به نام (زباله ) كوچ كرديم بادى سهمگين و سياه وزيد، آنقدر شديدبود كه قافله را از هم متفرق ساخت.
وی بر این باور بود که اگر کسی احادیث شعبه، سفیان، مالک و حماد بن زید را روایت نکند، در علم حدیث شکست خورده است به این معنا که در واقع آن فرد محدثی حافظ و برجسته نخواهد بود. دارمی در سال ۲۸۰ هـ از دنیا رفت.
949- حديث بشر در تاريخ بغداد ج 13، ص 388 و روايت حماد و ايوب به طورمفصل در المجروحين ج 3، ص 67 و نيز حديث بشر در، ج 3، ص 70 آن آمده است.