لغت نامه دهخدا فرونگرستن. [ ف ُ ن ِ گ َ رِت َ ] ( مص مرکب ) فرونگریستن. نگاه کردن. نگریستن از بالا، چنانکه از روزنه درون خانه را نگرند: روزنه دلم گشاده شد. آنجا فرونگرستم، آنچه می جستم بدیدم. ( تذکرة الاولیاء ). رجوع به فرونگریستن شود.