فرونگرستن

لغت نامه دهخدا

فرونگرستن. [ ف ُ ن ِ گ َ رِت َ ] ( مص مرکب ) فرونگریستن. نگاه کردن. نگریستن از بالا، چنانکه از روزنه درون خانه را نگرند: روزنه دلم گشاده شد. آنجا فرونگرستم، آنچه می جستم بدیدم. ( تذکرة الاولیاء ). رجوع به فرونگریستن شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال احساس فال احساس فال ارمنی فال ارمنی فال ورق فال ورق