پوسنده

لغت نامه دهخدا

پوسنده. [ س َ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه پوسد. آنکه چرّد ( در تداول مردم قزوین ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه بپوسد.

جمله سازی با پوسنده

- خداوند، تنها براى تو سجده نمودم، و به تو ايمان آوردم، و تسليم تو شدم، و تنهابر تو توكّل نمودم، و تويى پروردگارم، گوش و چشم و موى و عصب و مغز واستخوانهايم از آنِ توست، روى [و وجود] پوسنده و فناپذيرم براى كسى كه آن راآفريد و صورت نگارى نموده و براى او گوش و چشم قرار داده، سجده نموده. منزّه وبلند مرتبه باد خداوند، كه بهترين آفرينندگان مى باشد.
و معلوم است آن خطيئه ايكه در مقابل اين ميثاق قرار مى گيرد، اين است كه آدمى از مقامپروردگارش غفلت بورزد، و با سرگرم شدن بخود، و يا هر چيزيكه او را بخود سرگرم مى كند، از قبيل زخارف حياة دنياى فانى، و پوسنده، مقام پروردگارش را از يادبرد (دقت بفرمائيد).