وقیر

لغت نامه دهخدا

وقیر. [ وَ ] ( ع ص، اِ ) استخوان شکسته شکافته همچو خجکهای چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || گو کلان درسنگ که آب گرد آید در وی، و مغاکی در کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). وقیرة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گله گوسفندان یا گوسفندان ریزه یا گله پنجصد گوسفند، یا عام است، یا گوسفندان مع سگ و خر و شبان آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).گوسفندی بسیار. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ).
- فقیر وقیر؛ تشبیه است به گوسفندان ریزه، یا اتباع است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اتباع است. ( مهذب الاسماء ).
|| خوار و ذلیل و پست. || گروه از مردم و غیر مردم. || رجل وقیر؛ با شکستگی در استخوان، ای به وقرة فی عظمه، ای هزمة. ( از اقرب الموارد ).

جمله سازی با وقیر

💡 برروی لاله، قیر به شنگرف برچکید گویی که مادرش همه شنگرف داد وقیر

پهن یعنی چه؟
پهن یعنی چه؟
فوت جاب یعنی چه؟
فوت جاب یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز